.

واکنش به مشکلات اینه هنزفری میزنم و یه مداحی یا یه آهنگ نان استاپ. به اطراف گوش نمیکنم. از اطراف و مشکلات دور میشم.

.

بچه طلاق شاید وضعش بد تر از بچه یتیم باشه. سال قبل 175هزار طلاق در ایران ثبت شده و فکرم مشغوله چند تا از این عدد یک یا دو یا سه فرزند همراه داشته؟ چند بچه بین این عدد له شدن تباه شدن؟

.

همیشه قبل از شب قدر از اول ماه مبارک واسه شب قدر استرس داشتم. استرس اینکه نتونم اعمالش رو به خوبی انجام بدم و سال بعدش تقدیر بدی برام رقم بخوره. برای ریز و درشت زندگیم دعا میکردم. جدیدا نه دیگه استرسش رو دارم نه واسه هر چیزی دعا میکنم کلا دو سه تا بیشتر نیست اون چیزایی که براشون دعا میکنم.

بیربط: از اعمال شب قدر قرآن به سر رو میپسندم.

.

جان من است او

.

یک سال پیش در حال و روزی بودم که حس میکردم در ریسک پذیر ترین دوره زندگیم هستم کاش ازش استفاده میکردم

شایدم الان که در بی انگیزه ترین دوره زندگیم هستم از بی تفاوتیم نسبت به همه چی استفاده کنم و ترس از اشتباه و شکست رو کنار بذارم

.

اصلا برای مصاحبه دکترا آماده نشدم و نمیشم. نه مقاله ای نه مطالعه ای نه جور کردن مدارک لازم. برام مهم نیست. نه فقط برای مصاحبه دکترا که کلا برای آینده آماده نمیشم، برام مهم نیست چی میشه. فقط فیلم میبینم. فیلم دیدن نه به رشته م ربطی داره نه تحصیلم نه کارم نه هیچی فقط لذت بخشه دور کننده ست از رنج و تلخی ها. فیلم درمانی میکنم. من آماده هیچی نیستم هر چی میخواد بشه تهش میشه مث شکست های افتضاح سابق. اصلا برای شکست های آینده آماده نشدم و نمیشم.

.

شکست مقدمه پیروزی نیست

.

دل بستن یه درده دل بریدن هزار درد

دل بستن که سهله دل حتی تمایل پیدا کنه هم درد شروع میشه

.

فیلم دیدن رو دوس دارم ولی انکار نمیکنم کارکرد تخدیر داره برام، کارکرد غافل شدن دور شدن از واقعیت. تلخی حقیقت رو باید به یه مزه کمتر تلخ جبران کنم

.

چرا همش با کمبود وقت و دیقه 90ی شدن مواجه میشم؟

مداحی یا ترانه ای به دل نشسته که بعد از 200 300 بار گوش دادن بازم که میشنویش بگی عوووف هوووم همینه 

اگه روزگار رو به مبارزه بوکس تشبیه کنم یه طرف زندگی ایستاده با سابقه چن هزار سال مبارزه و شکست نخوردن و یه طرف هم من. اینجا اگه ناک اوت بشی بوکس تموم نمیشه باید بایستی و ادامه بدی تا روزگار بگه کافیه.

یک ماه گذشته ناک اوت بدی داشتم طوری که هنوز از جام بلند نشدم ولی میایستم، عادت دارم به ایستادن و دوباره ناک اوت شدن، عادت نداشتم انتظارش رو نداشتم ولی ایستادن بعد از ناک رو تو زندگی به دست ضرباتش یاد گرفتم.

دردم از ناک اوت نیست ینی هست ولی درد اصلی نیست، درد اصلیم اینه نمیتونم به کسی بگمش.

.

دلم اون روستای ساده و پرت و دور افتاده تو فیلم آخرین سامورایی رو میخواد. اونجا که تام کروز سامورایی شدن رو شروع کرد و آخرش برگشت اونجا برا زندگی.

حس میکنم این حرفو قبلا یه جایی نوشتم عطف به پست قبل از عوراض چند اکانتی :)

.

تو یه گفتگو یکی بهم گفت مگه چیکار میکنی که خسته ای؟ گفتم زندگی. بعد با خودم گفتم این دیالوگ رو تو یه شبکه مجازی پست کنم و بخاطر اینکه طرف گفتگو تو اون شبکه منو فالوو داره لاجرم برم یه جایی که فالوو نداشته باشه. مدتیه کارم همینه یه حرفی رو اینجا یه حرفی رو یه جایی دیگه و همینطور همش دارم اکانت به اکانت میپرم یه حرفی بزنم. چن اکانته بودن هم لازمه و هم خسته کننده 

.

از صمیم قلب برام مهم نیست که اعضای فامیل چطور باهام رفتار میکنن ولی یه درصد از اون رفتار تو خونه تا صمیم قلب آدم رو ترک میندازه 

.

خب این هم قالب جدید :)

محتوا که جدید نمیشه اقلا یه قالب رو تغییر بدم :)

.

عه قالب وبلاگ چرا اینجوری شده؟

.

از بین تمام صفات و خصوصیت هایی که برای امیرالمومنین گفته شده وقتی تو حرم ایشون بودم "پدر" بودن ایشون تمام توجهم رو جلب کرد. حضرت بابا، بابای خوبم.

.

یه بازی بود که زمان پیش دبستانی چن بار انجام دادیم. اون بازی که چن تا صندلی و چن نفر بود و این چن نفر باید دور صندلی بچرخن و با پایان آهنگ رو یه صندلی بشینن و از اونجا که صندلی ها همیشه یه دونه کمتر از نفرات بود یه نفر بدون صندلی میموند و حذف میشد و همینطور تا یه نفر بمونه و یه صندلی. من از این بازی میترسیدم از هیچ بازی دیگه این قد نترسیدم با اینکه اصلا خشن نبود درد نداشت برعکس خیلی بازیهای دیگه که تو کوچه انجام میدادیم. باختن تو این بازی شکست سنگینی بود. همیشه میترسیدم که جایی برام نباشه، من باشم و یه بی جایی. بازی کثیفی بود به نظرم ولی حقیقت رو میگفت به شرکت کننده. از بازی صندلی و این چند نفر تو پیش دبستانی میترسیدم و از بازی و این چند نفر تو زندگی میترسم

.

سال نو مبارک و به همین مناسبت قالب وب رو عوض میکنم :)

.

عید نوروز برای من ینی یه سفره رنگین از فیلم سینمایی که با حرص و ولع بشینم پای فیلمای تی وی ببلعمشون. چن سال پیش درگیر درسهام بودم هوای فیلم از سرم افتاد. امسال دیگه خودم این سفره رو به صورت شخصی دارم و کاری به سفره تی وی ندارم :)

دیگه در وقتی که راحتم اکران میکنم نه وقتی خانواده بخوان بخوانن من پای تی وی باشم و هر بار بگن خاموشش کن و بتمرگ :))

دیگه قسمتای حذف شده و تغییر اصل فیلم و نقش ها تو دوبله نداریم :))

دیگه نمیدونم این خوبه یا نه ولی بازم من به یه چیزی دیر رسیدم و دیگه اون حلاوت سابق رو نداره ولی خب فعلا یه دلخوشیه و داشته باشمش بهتره

.

دارم چن تایی از فیلمای برگمان رو میبینم. از اولین فیلماش شروع کردم تا آخرین. هیچ وقت فکرشو نمیکردم بشینم فیلمای سیاه و سفید ببینم و لذت ببرم 

.

آدم اول فیلم بین میشه بعدش فیلم دوست، بعدش فیلم خوار، بعدش فیلم باز و من الان تو مرحله فیلمخواری ام :)

.

اومدم کافی نت دارم پست وبلاگ میذارم و زیرنویس دان میکنم :)))

کی فکرشو میکرد؟‌ :)

.

به عکسای یکی دو سال پیش خودم که نگاه میکنم حس میکنم این مدته خودمو فراموش کرده بودم.برای همه چیز هزینه دادم الا خودم

.

بعد از چن روز، سختی گوشی نداشتن کمتر شده. ینی به مرحله ای میرسم که کلا حس بی نیازی به گوشی و نت داشته باشم؟

.

حقیقتا ما سعی زیادی داریم انجام میدم که ثابت کنیم جمله هابز درسته که انسان گرگِ انسانه. هر فرد انسان بیشترین تلاش رو انجام میده که سایر انسان ها رو بدره و بخوره 

.

امشب حوصله چای خوردن هم نداشتم، عجیبه  

.

خیلی ذهنم درگیر اینه که خدا چی میخواد بهم بگه؟ ضعف انسان رو؟ امکان عشق به خودش رو؟ بزرگ شدن رو؟ طاقت آوردن رو؟ محبوب بودن پیش خودش رو؟ منفور بودن پیش خودش رو؟ چی؟

.

این هم که واسه مخاطبین وبلاگ از فعل جمع استفاده میکنم خیلی جالبه چون در واقع به سه نفر نمیرسن مخاطب ها ولی خب من توهم خیلی مخاطب داری دارم :)